پرستار بچم پارت ۲۷

م.ات:ات دخترم میخوای یه چیزی برات بیارم بخوری؟
ات:......*سکوووت*
م‌.ات:ات؟
ات:مامان واقعا این اتفاقا افتاده؟*بغض*
م.ات:آره دخترم
ات:ی...یعنی بابا بعد این همه سال اومد پیشم؟ من اینجوری باهاش رفتار کردم؟*گریه*
کوک:هی چرا گریه میکنی تو اصلا کار اشتباهی نکردی که بخوای الان اشک بریزی*با دستش اشکاتو پاک میکنه
ات:من اشتباه کردم...خیلی بد...مامان من هیچ وقت خودمو نمیبخشم*گریه*
م.ات:تو داری چی‌میگی...یادت رفته چه کارایی باهات کرده...ات عزیزم آروم باش دخترم همچی درست میشه
ات:بزارید برم بیرون من حالم خوبه لطفاااا*گریه شدید*
کوک:ات برو بخواب روی تخت

ویو کوک:بلند شده بود و مث مرده های متحرک راه میرفت و التماس میگرد...پرستار رو صدا زدم و آرام بخش رو توی سرش تزریق کردن و خوابید...
کوک:مادر جان اینجا اذیت میشید بهتره برید من حواسم بهش هست
م.ات:چطوری میتونم برم وقتی دختر قشنگم...دار و ندارم از دنیا اینجوری داره عذاب میکشه...همش تقصیر منه*گریه*
کوک:خانم اصلا اینطوری نیست خودتون رو اذیت نکنید اینجوری ات هم اذیت میشه...بیاید بریم من می رسونمتون خونه
م.ات:ممنون پسرم

ویو کوک:بعد اینکه مادرش رو رسوندم رفتم توی بیمارستان که دیدم بیدار شده و داره به پنچره بیرون رو نگاه میکنه...بدون هیچ صدایی اشکاش آروم می‌ریخت کنار تخت نشستم و صورتش رو با دستام قاب کردم
کوک:چرا گریه میکنی؟
ات:نمید...ونم
کوک:بهتره بخوابی
ات:من میخوام برم خونه
کوک:فعلا نمیشه استراحت کن
ات:خوابم نمیبره
کوک:توی بغلم بخواب
ویو کوک:سرش رو گذاشت روی سینم و آروم چشماش بسته شد...منم خوابم میومد و سرم و گذاشتم روی سرش و خوابیدم...

ویو ات:صبح نزدیک ساعتای ۹ بود که بیدار شدم..خواستم برم که حصار محکمی اجازه نداد توی بغل جونگکوک خوابیده بودم اونم سرش رو گذاشته بود روی سرم و خوابیده بود..‌به دید زدنم ادامه میدادم واقعا از نزدیک یه چیز دیگه بود... لباش،چشماش،صورتش و...‌ اروم از زیر حصار در رفتم و خوابوندمش روی تخت...
پرستار:اوه بیدار شدید
ات:بله...ببخشید کی میتونم مرخص بشم؟
پرستار:فعلا مشکلی نیست دارو هاتون رو بخرید و مصرف کنید تا زود زود خوب بشید فکر کنم امروز میتونید مرخص شید
ات:خیلی ممنون میتونم فرم رو پر کنم؟
پرستار:همه ی کارا و پول واریز شده
ات:کی انجام داده؟
پرستار:به نام جئون جونگ کوک خورده...ایشون هزینه بستری بودن و دارهاتون رو واریز کردن مس مشکلی نیست
دیدگاه ها (۱۸)

پرستار بچم پارت ۲۸

پدر خوانده پارت۱

چند پارتی از کوک...وقتی توي بار با یه دختر دیگه دیدیش

چند پارتی از کوک...وقتی توی بار با یه دختر دیگه دیدیش

دوست پسر دمدمی مزاج

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط